سال 1585. در انگلستان اغلب مردم کاتولیک هستند و ملکه ی پروتستان، «الیزابت» (بلانشت)، با مشکلات بسیاری روبه رو است. به خصوص که پادشاه کاتولیک اسپانیا، «فیلیپ دوم» می کوشد تا یک کاتولیک، یعنی «مری»، ملکه ی اسکاتلند (مورتن) را که جای او به قدرت برساند. از طرف دیگر مشاوران «الیزابت» از جمله «ویلیام والسینگام» (راش) فشار می آورند که او هر چه زودتر ازدواج کند...

مردی که سابقآ مامور پلیس بوده، به همراه خانواده اش طعمه نیرویی شرور می شود که از آینه ها برای ورود به خانه‌ی آن‌ها استفاده می کند.

نگاهی به زندگی نجیب زاده «جورجیانا» در قرن ۱۸، بانوی «دوون شایر»، که به خاطر زندگی شخصی و سیاسی عجیبش مشهور است.

هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه اسپارتا منلائوس همسری زیبا به نام هلن دارد که دل پاریس جوان را ربوده است. زمان برگشتن، پاریس مخفیانه هلن را از قصر دزدیده و با خود به تروا می‌برد. فرار هلن بهانه ای می‌شود تا آگاممنون، پادشاه قدرت طلب یونان با هزاران کشتی جنگی به شهر قلعه مانند تروا حمله کند ...

یک ژنرال رومی مورد خیانت قرار میگیرد و خانواده‌اش توسط یک شاهزاده فاسد قتل عام میشوند. او در پی انتقام‌، بعنوان یک گلادیاتور به روم باز می گردد...

«ویلیام تاکر» (گرانت) در محله ی ناتینگ هیل (غرب لندن) کتاب فروشی دارد. یک روز «آنا اسکات» (رابرتس)، ستاره ی امریکایی که به لندن آمده تا در فیلمی بازی کند، در حال گشت و گذار وارد مغازه ی «ویلیام» می شود و کتابی می خرد. اما ارتباط این دو که قاعدتا باید در همین جا تمام شود، ادامه پیدا می کند و پس از چندی به رابطه ای عاطفی تبدیل می شود…